صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل دریچه فناوری
او کسی نیست جز استاد سید محمد حسین بهجت تبریزی فرزند سید اسماعیل موسوی معروف به حاج میرآقا خشگنابی که در شهریور 1286 در بازارچه میرزانصرالله تبریزی واقع در چای کنار تبریز چشم به جهان گشود ایام کودکی او مصادف با حوادث مشروطه  وشیوع بیماری واگیردار بود  به همین خاطر پدرش اورا به روستای قیش قورشان و خشگناب فرستاد  وکودکی او درروستا سپری شد. خاطرات كودكي و نوجواني شهريار بيشتر در منظومه هاي حيدر بابا شاهكار كم نظير تركي، هديان دلن موميايي و افسانه شب، مندرج است و با خواندن آنها مي توان دور نماي كودكي و نوجواني او را كم و بيش مجســــّم كرد درسال ۱۳۳۱ (هـ . ق)) پدر ش، سید محمد حسین را جهت ادامه تحصیل به تبریز باز آورد و او در نزد پدر شروع به فراگیری مقدمات ادبیات عرب نمود و بعدا جهت تحصیل اصول جدید به مدرسه متحده وارد شد و در همین سال اولین شعر رسمی خود را سرود و سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم دینی پرداخت و از فراگیری خوشنویسی نیز دریغ نکرد که بعدها این تجربه در کتابت قرآن ، ثمر داد در سیزده سالگی ( سال ۱۲۹۹) اشعار شهریار با تخلص “بهجت” در مجله ادب به چاپ رسید . در بهمن ماه همان سال برای اولین باربه تهران مسافرت کرده و در سال ۱۳۰۰ به واسطه لقمان الملک جراح دردارالفنون به تحصیل پرداخت شهریار در کنار سرودن شعر و تحصیل در دارالفنون به فراگیری موسیقی و علوم دینی نیز اشتغال داشت . وی از بدو ورود به تهران بااستاد ابوالحسن صبا آشنا شد و نواختن سه تار و مشق ردیف های سازی موسیقی ایرانی را از او فرا گرفت ،وسه تار آنطور نيكو مي نواخت كه اشك استاد، ابوالحسـن صبا را جاري مي كرد و براي ساز خود مي سرود.
نالد به حال زار من امشب سه تار من
اين مايـه تســـــلــي شـــبهاي تار مــن
وبعدها سه تار را هم کنار گذاشت ودر این سالها همزمان در مسجد سپه سالار و در حوزه درس شهید سید حسن مدرس به ادامه تحصیل علوم دینی پرداخت.
شرح عشق
در سال ۱۳۰۳ با ورود به مدرسه طب ، زندگی شورانگیز و پرفراز و نشیب او آغاز شد . در این سال ها بود که شهریار دل در گرو عشق دختری بنام فریده می دهی که خود شهریار نام معشوقه خود را در شعر با نام مستعار پری می آورد و از بهجت آباد و به قول امروزی از اطراف میدان ولی عصر تهران است که شرح شورانگیز عشق شهریار زبانزد عام و خاص می شود 
غزل خاطره بهجت آباد شاید محزون ترین ، جانسوزترین و لطیف ترین غزل عاشقانه صد سال اخیر ایران است که در همین مورد سروده شده ، چرا که محل ملاقات شهریار و پری در پاک کوچک بهجت آباد بوده است ..
در هر حال شهریار به محمل خانوادگی پری نیز راه پیدا می کند ولی تقدیر چنان می خواسته که شهریار بسوزد تا محفل ادب دوستان زبان فارسی را گرم و روشن نگه دارد . در اینجاست که گویا از وزارت دربار طلب همین دختر می شوند . اقتدار و زرق و برق وزیر ، خانواده پری را راضی و مشعوف می کند . در این میان شهریار می ماند و دنیایی حسرت و ملاقات گاه به گاه پری ، عشق و جنون شهریار اوج می گیرد و ایشان که در بیمارستان ارتش آن روز مشغول طبابت بوده ، از ادامه کار و تحصیل دست می کشد ، گواینکه ظاهراً سه ماه بیشتر به پایان فارغ التحصیلی نمانده بود بازداشت و به نیشابور تبعید می شود ، در همین زمان غزل معروف تو بمان و دگران ، خلق و در سراسر ایران معروف می شود شهریار در سن بیست و شش سالگی عازم تبعیدگاهش، خراسان شد
و در اداره ی ثبت احوال نیشابور استخدام گردید ودر نیشابور خبر سکته کردن آن درباری را به او آوردند
او با استاد کمال الملک که او هم در تبعید به سر می برد، آشنا شد
و از محضر او بهره های فراوان گرفت
و روزی که به زیارت مزار حکیم عمر خیام رفت
دیدن وضع اسف بار آرامگاه این رادمرد بزرگ ایران او را بسیار متاثر کرد
و در قطعه ی «غروب نیشابور» تاثرات خویش را در غزلی انتقادی می سراید
قبرخیام  به حالی  مفلوک                    افتاده است به گنجی متروک
خشت آن مهد غم و حسرت من                  بس بود آیینه ی عبرت من
جا که خیام چنین مظلوم است                حال این بنده دگر معلوم است
شهریار با آنکه 4 سال در نیشابور بود ولی تهران و خاطرات آن را فرا موش
نکرد                                                                                                     
خوشا تهران و طرف لاله زارش                  خرامان شاهدان گلعذارش
دیار عشق و شهر آشنایی است               خدای عشق دارد پایدارش
 خوشا دربند و گلگشت سربند                    نم آب و سرود جویبارش
استاد شهریار در سال 1313 در نیشابورخبر فوت پدرش را در یافت میکند و چون اجازه  ترک نیشابور را نداشت دچار افسردگی میشود ونهایتا منجربه بیماری شدید میشود و بدین ترتیب شهریار اجازه رفتن به تهران را میگیرد و درتهران در بیمارستان بستری میشود
شهریار
شهریار در منظومه حیدر بابا در مورد پدرش چنین میگوید
منیم آتام سفره لی بیر کشیدی
ائل الیندن توتماق اونون ایشیدی
گوزللرین آخره قالمیشیدی
اوننان سورا دونرگه لر دوندیلر
محبتین چراغلاری سوندولر
پری که خبر بستری شدن شهریار را میشنود و از انجا که تیمورتاش هم دو سال قبل مرده بود به دیدار شهریار میرود
 
                                               . حالا چرا ؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا        
      بیوفا حالا که من افتاده ام از پا جرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی    
    سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست 
      من که یک امروز مهمان توأم فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم         
       دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار   
    این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود 
     ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
  این قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
  در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل این بلبل طبع حزین 
     خامشی شرایط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سف   
   این سفر راه قیامت می روی تنها چرا؟
شهریار در همین سالها با کمک دوستان بزرگواری همچون آقایان اسماعیل امیرخیزی و یگانه و اشتری ، حسابداری را یاد گرفته و در بانک کشاورزی استخدام می شود و در خیابان ناصر خسرو فعلی روبروی دبیرستان دارالفنون نزدیک خانه استاد جلال همایی منزلی اجاره کرده و به آرامشی نسبی می رسد
بعد از دیدارهای متوالی پری  با شهریار  شور وشوق قدیمی به سراغ شهریار میاید ولی بعد از مدتی رقیب جدیدی بنام سرتیب چراغعلی معروف به امیر اکرم که پسر عموی رضاشاه بود پیدا میشود  وپری با جواب بله به امیراکرم دوباره موجب بروز احساسات آتش افروز در شعر شاعر جوان میکند که قظعه (ناله ی ناکامی) از جمله آنهاست
برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم       
       حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم
عهدوپیمان تو با ما و وفا با دگـــــران       
        ساده دل مـــــن که قسم های تـــو باور کردم
به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بـود        
       زان همه ناله که من پیش تو کافــــــر کردم
تو شدی همسر اغیار ومن از یار و دیار     
           گشتم آواره و تــــــــــرک سر وهمسر کردم
زیر سر بالش ریباست تورا که دانــــی      
         که من از خار وخس بادیه بستـــــــــر کردم
در ودیوار به حال دل من زار گریست          
        هـرکجا نـالــه ناکامی خــو ســر کــــــــــردم
در غمت داغ پدر دیدم وچون درد یتیم        
           اشک ریـــــزان هــوس دامــن مــادر کردم
پس از این گوش فلک نشنود افغان کسی       
         که من این گوش ز فریاد وفغان کر کردم
ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در      
         دیده را حلقــه صفت دوختـه بـر در کردم
شهریارا به جفا کرد چو خاکم  پامال            
            آن که من خاک رهش را به سرافسر کردم
شب عروسی پری با امیر اکرم تلخترین شب شاعر جوان بود
بنال ای نی که من غم دارم امشب
نه دلسوز و نه همدم دارم امشب

به دل جشن و عروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب

به امیدی که گل تا صبحدم هست
به ﻣﮋگان اشک شبنم دارم امشب
شهریار بدین ترتیب چند سالی در عُزلت تنهایی به سر می برد
تیمسار امیراکرم نیز مثل سایر اطرافیان رضاشاه
نهایتا در زندان او به هلاکت می رسد
و پری دوباره از قید وابستگی آزاد می شود
و با دخترش به خانه ی پدر برمی گردد
پس از چندی که از تنهایی و ناراحتی های زندگی کردن در خانه ی پدرش به تنگ می آید
یک روز با دلی محزون و پُر از اندوه و ندامت به سراغ شهریار می رود
ولی شاعر جوان چنان دلشکسته شده بود
که با چشمانی گریان، به درخواست های پری جواب مثبت نمی دهد
و پری با دلی پر از حسرت و اندوه از پیش ابر می گردد
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق وجوانی است به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود میگذرم

تو از آن دگری، رو که مرا یاد توبس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

http://www.aharri.com/wp-content/uploads/2013/02/ustad-shahriyar-10.jpg
تخلص شهریلر
محمد حسین در تبریز تخلص بحجتاختیار کرده بود وقتی به تهران آمد دراول شیوا تخلص میکرد ولی بعدا بعداز خواندن دو رکعت نماز وتفال از شعر حافظ این بیت شعر آمد
دوام عمر وملک اوبخواه از لطف حق ای دل
  که چرخ این سکه دولت بنام شهریاران زد
ولی  استاد بخاطر تواضعقبول نکرد و دوباره تفال زد  وبار دیگر خواجه به زیبایی جواب ذاذ استاد درسال 1316 بعد از سالهابرای دیدارمادرش به تبریز برمیگردد وحاصل این سفرسرودن غزل زیبای بازگشت به وطن  میشود
غم غریبی وغربت چو بر نمی تابم     
    روم به شهر خود و شهریار خود باشم
 
منظومه حیدر
از سال 1320 به بعد استاد شهریار مریض میشود واین امر موجب حضور مادرش کوکب خام درتهران برای پرستاری فرزندش میشود کوکب خانم از که به فارسی تسلط نداشت از فرزندش میخواهد که شعری هم به ترکی آذری بگویید  این درخواست چند سالی طول میکشد  ولی بلاخره استاد شاهکر بی نظیر  بی همتا بنام حیدربابا را می سرایید
سلام حدربابا که برای اولین بار در سال 1332 منتشر میشود اثر بی بدیلی ونقاشی زیبایی از آداب وسنن مردم آذربایجان به ویژه اهلی روستاست  واستاد در این منطومه خاطرات کودکی خود که در روستا در دامنه کوه حیدربابا گذشته به بهترین وجه  با لغات شیرین واضطلاحات آذری ترسیم می کند این منظومه نه تنها خیلی زود به نوای عاشیقلار وشب نشینی مردم آدری قرار می گیرد بلکه مردم آدربایجان و ترکیه و قفقاز  حتی فارسی زبانان هم قرار می گیرد بطوری که تا امروز حدودا به نود زبان تر جمه شده  است.
 ترجمه یک شعر خوب آن هم به نظم زورآزمایی متهورانه است و به علت تفاوت ذاتی و ماهوی بین شعر کلاسیک فارسی و شعر هجائی ترکی تلاش در ترجمه حیدربابا کوشش تقریباً بی حاصلی به نظر می¬رسد وبلا اخص که در حیدر بابا اصطلاحات  خاص آذری بکاررفته  که کار ترجمه را سخت می کند  حتی خود شهریار هم در این کار عاجز مانده آن زنده یاد در پاسخ استاد مشفق کاشانی که چرا استاد حیدربابا را به فارسی نسروده و یا ترجمه نکرده¬اند گفته بود:
-«یک بار کوشش کردم تا چند بند آن را به فارسی برگردانم دیدم نشد
علاوه بر ترجمه حیدر بابا به90 زبان  باید گفت که برای این منظومه بیش از 50 نظیر ه نوشته شد که این نظیره ها هم به پای اثر اضلی نمی رسد 
حتی سلام بر حیدربابا به بحثهای علم دانشگاهی هم راه می یابد که از آن جمله به بحث رساله دکترای در مورد این اثر در دانشگاه کلمبیا ایالات متحده امریکا نام برد
حتی هاژاک موسیقیدان معروف ارمنستان هم از جرگه شیفتگان به حیدربابا عقب نمی ماند وآهنگ جالبی برای این اثر می سازد
آری همه ی این ترجمه ها ونظیره ها  ودیگر کارهای هنری ,علمی وفرهنگی وغیره نشان از جایگاه والای حیدربابا  خوید شهریار است  که بهترین سخن در این مورد سخن بزرگان است.
  استاد  مهدی روشن ضمیر که می¬توان گفت شایسته¬ترین مقدمه برای چاپ اول منظومه مرقوم کرده¬اند در فرازی خطاب به شهریار می-نویسد:
-شعر شما به قدری رقت انگیز است که تصور نمی¬کنم کسی آنرا یک بار بخواند و صدبار نگرید. اگر بنا شود که «لامارتین» را شاعر دریاچه، نیما را سراینده افسانه و حجازی را نگارنده باباکوهی بنامیم به نظر من شهریار را باید شاعر حیدربابا نامید. به جرأت می¬توانم بگویم که نه «توماس هود» و نه «شاتوبریان» و نه «هوگو» و نه حتی «لامارتین» چه در کمیت و چه کیفیت هیچکدام به پای حیدربابا نمی-رسند.
استاد محمدعلی فرزانه ادیب بزرگ آذربایجان گفته¬اند:
-شهریار استاد بزرگ سخن درسالیان حاکمیت اختناق و بی قانونی با انتشار حیدربابا که حادثه بزرگی در ادبیات آذربایجان به حساب می-آید جاودانه شد.
پروفسور غلامحسین بیگدلی:
شهریار در حیدر بالا از طبیعت فسونکار آذربایجان، خصوصیاتی از زندگی روستائیان، خاطرات شیرین دوران کودکی بسیار طبیعی، صمیمی و در عین حال شاعرانه سخن گفته و با خواندن آن مناظر دلنشین طبیعت، زندگی باوقار روستائیان آذربایجانی و در کلیت همه زیبایی¬های سرزمین مادری را جلو چشمان می¬آورد.
خاتون فرهیخته آزاده خانم خواهر استاد شهریار با عنوان شاعر حیدربابا و به همان سبک قطعه¬ای ساخته، از جمله گفته¬اند:
او ائیله داغ دیرکی، یاراسی بیتمز
چکر محبتی اوره کدن گتمز
مین اوغولدان هئچ نه ده اونا تای یتمز
حیدربابا بودردی کیمه دئمک
اوزون ایللر گره ک درد و غم یئمک
برگردان:
او «شهریار» کوهی است با زخمی بی التیام
از هزار فرزند یکی هم هرگز به پای او نمی¬رسد
آتش عشق و محبت او در دلها خاموش شدنی نیست
حیدربابا این درد را با که بگوییم
بس سالها باید درد و غم بخوریم  
در گذشت مادر شهریار
تلخترین خاطره ای شهـریار در روز ۳۱ تـیرماه 1331 اتفاق افتاد آن هم فوت مادرش بود حالتی که مـرگ مادر به شهـریار دست داده ، در منظومه ی ای وای مادرم تشان داده می شود تا آنجا که می گوید
می آمدیم و کله من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید :
تنها شدی پسر
 و در جایی دیگراز همین شعر میگوید
نه او نمرده است که من  زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هر چه هست از اوست
 
کانون مهر و ماه مگر می شود خموش
آن شیر زن بمیرد؟ او شهریار زا
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
بازگشت به تبریز
در سال1332 استاد تصمیم به برگشتن به زادگاه خ می کندود تبریز میکند او در تبردزبا یکی از خویشاوندان خود بنام عزیزه ازدواج می کند ونتیجه این ازدواج سه فرزند دو دختربنام های شهرزاد و مریم ویک پسر بنام هادی است ودر این دوران  استاد در کنار کار در بانک کشاورزی وبیماری که داشت شعر وشاعری را هم ادامه می دهد منظومه های قطعه دوم سلام حیدربابا و سهندیه وقطعه خان نه نه که استاد برای مادر بزرگ خود سروده حاصل این دوران است. دانشگاه تبریز در اقدامی شهریار را یکی از پاسداران شعر و ادب میهن خواند و عنوان دکترای افتخاری دانشکده ادبیات تبریز را نیز به وی اعطا نمود
 استاد شهریار تقاضای دیدار نماینده شوروی و حتی سفر به آن کشور را رد می کند
وبا آغاز انقلاب اسلامی شهریار هم با مردم هم صدا میشود وبه دفاع از انقلاب می پردازد او در مورد انقلاب می گویید
وصدای انقلاب و دادخواهی است
خراش سینه از مستضعفان است
 بدوش مرجع عالیقدر خمینی اس
نوید مهدی موعود با اوست
خبر از قرن دوم داده اسلام
مترسان با سلاح و اقتصادم
مده دامان روحانیت از دست
چو طوفانی خروشان در هم آییم
نبوت با امامت نور واحد
رسالت بی ولایت ناتمام است
حکومت گر که با دین نیست، دین نیست
ولایت هم به فرمان الهی
دراین ایام غیبت با فقیه است
فقیهان وارثان انبیایند
ودرباره امام خمینی میگویید
تو آن سروی که چون سر برکنی سرها بیارائ
که چون سرور شدی آئین سرورها بیارائی
به نقاش عزل مانی که با نقش جهان آرا
چمنها با گل و سرو صنوبرها بیارانی
نه هر کوکاروان راند رموز رهبری داند
تو روح اله رهی داری که رهبرها بیارائی
استاد شهریار در مورد دفاع مقدس و رزمندگان میهن اسلامی اشعار بسیاری سروده است:
دفاع مقدس
سلام ای جنگجویان دلاور
نهنگاهی به خاک و خون شناور
سلام ای صخره های صف کشیده
به پیش تانکهای کوه پیکر
سلام ای پاسداران کعبه عشق
حریم عشق را چون حلقه بر در
سلام ای لشکر اسلام پیروز
ترا هر دو جهان باشد مسخر
 
استاد شهریار دیداری هم با مقام معظم رهبری داشته  وحضرت آقا هم به تحسین  شهریار می پردازد
در فروردین ۱۳۶۳ هنگامی که حضرت آقا رئیس جمهور بودند استاد (شهید زنده) را می سرایند:
جهاد عشق تو پیروزی است پایانش
که سایه پرور سیمرغ بود دستانش
کشیده قرعه بنام تو مسجدالاقصی
چه قرعه ای است که قرائت کنی به قرآنش
شهید زنده مثالش رئیس جمهوری
که دست داده به قرآن که جان به قربانش
شهریار در اواخر عمر مدتی در تهران بوید هر چند او دوست داشت به شیراز برود ولی از این کار هم منصرف شد ودوباره به تبریز برگشت .
 پروفسور غلامحسین بیگدلی می گوید سال ۱۳۶۷ بیماری شهریار شدت می یابد و برای معالجه امیدبخش در اوایل مردادماه ۶۷ بعد از ۸ ماه بیماری (ریوی) به دستور حضرت آیت اله خامنه ای که در آن زمان سمت ریاست جمهوری اسلامی را داشتند به تهران اعزام و در بیمارستان مهر بستری می گردد. استاد در زمان بیماری ۸۳ سال داشتند پیری از یک طرف و بیماری شدید به ایشان امید بهبودی را نمی داد تا اینکه شاعر محبوب ملت ایران در ساعت ۴۵/۶ صبح روز شنبه ۲۶ شهریور سال ۱۳۶۷ خورشیدی قلب مهربانش از طپیدن ایستاد و دفتر زندگانی پرافتخار آن انسان بزرگ بسته شد.
عشق واقعی
 شهـریار یک عشق اولی آتـشین دارد که خود آن را عشق مجاز نامیده. در این کوره است که شهـریار گـداخـته و تصـفیه می شود. غالـب غـزل هـای سوزناک او، که به ذائـقـه عـمـوم خوش آیـنـد است، یادگـار این دوره است. این عـشـق مـجاز اسـت کـه در قـصـیـده ( زفاف شاعر) کـه شب عـروسی معـشوقه هـم هـست، با یک قوس صعـودی اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفانی و الهـی تـبدیل می شود .
ولی به قـول خودش مـدتی این عـشق مجاز به حال سکـرات بوده و حسن طبـیـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولی برای او تجـلی کرده و شهـریار هـم با زبان اولی با او صحـبت کرده است بعـد از عـشق اولی، شهـریار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشین به تمام مظاهـر طبـیعـت عـشق می ورزیده و می توان گـفت که در این مراحل مثـل مولانا، که شمس تـبریزی و صلاح الدین و حسام الدین را مظهـر حسن ازل قـرار داد با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق می بازد. بـیـشتر هـمین دوستان هـستـند که مخاطب شعـر و انگـیزهًَ احساسات او واقع می شوند
برای آن که سینمای عـشقی شهـریار را تـماشا کـنید، کافی است که فـیلمهای عـشقی او را که از دل پاک او تـراوش کرده ، در صفحات دیوان بـیابـید و جلوی نور دقـیق چـشم و روشـنی دل بگـذاریـد. هـرچـه ملاحـظه کردید هـمان است که شهـریار می خواسته زبان شعـر شهـریار خـیلی ساده است. 
عـشق هـای عارفانه شهـریار را می توان در خلال غـزل هـای انتـظار، جمع و تـفریق، وحشی شکـار، یوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و نای شـبان و اشگ مریم، دو مرغ بـهـشتی، و غـزل هـای ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خیلی آثـار دیگـر مشاهـده کرد
خواب شهریار
شهـریار روشن بـین است و از اول زندگی به وسیله رویا هـدایت می شده است. دو خواب او که در بچـگی و اوایل جـوانی دیده، معـروف است و دیگـران هـم نوشته اند.
اولی خوابی است که در سیزده سالگی موقعـی که با قـافله از تـبریز به سوی تهـران حرکت کرده بود، در اولین منزل بـین راه - قـریه باسمنج - دیده است؛ و شرح آن این است که شهـریار در خواب می بـیـند که بر روی قـلل کوهـها طبل بزرگی را می کوبـند و صدای آن طبل در اطراف و جـوانب می پـیچـد و به قدری صدای آن رعـد آساست که خودش نـیز وحشت می کـند. این خواب شهـریار را می توان به شهـرتی که پـیدا کرده و بعـدها هـم بـیشتر خواهـد شد تعـبـیر کرد.
 خواب دوم را شهـریار در 19 سالگـی می بـیـند، و آن زمانی است که عـشق اولی شهـریار دوران آخری خود را طی می کـند و شرح خواب به اختصار آن است که شهـریار مـشاهـده می کـند در استـخر بهـجت آباد (قـریه ای واقع در شمال تهـران که سابقاً آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالی تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را می بـیـند که به زیر آب می رود، و شهـریار هـم به دنبال او به زیر آب رفـته ، هـر چـه جسـتجو می کـند، اثـری از معـشوقه نمی یابد؛ و در قعـر استخر سنگی به دست شهـریار می افـتد که چـون روی آب می آید ملاحظه می کـند که آن سنگ، گوهـر درخشانی است که دنـیا را چـون آفتاب روشن می کند و می شنود که از اطراف می گویند گوهـر شب چـراغ را یافته است. این خواب شهـریار هـم بـدین گـونه تعـبـیر شد که معـشوقـه در مـدت کوتاهی از کف شهـریار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـریار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه ای به شهـریار دست می دهـد که گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوی را در نـتـیجه آن تحـول می یابد.
شهریار و اهل بیت
شعر شهریار، با زندگی وی درآمیخته و با عقایدش جان گرفته است؛ به طوری که از عمق ضمیر او فوران می‏کند و عقیده استوار و اندیشه ناب او را آشکار می‏سازد. شهریار، دوستدار و عاشق قرآن و عترت ـ دو میراث مانای محمدی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ـ بود و این عشق در شعرهای او هویداست؛ چنان‏که هر کس به روشنی می‏تواند از لابه‏لای اشعاری که درباره شخصیت معصومان علیهم‏السلام سروده است، عقیده و عشق پاک او را به خاندان اهل‏بیت علیهم‏السلام باز بشناسد. البته عشق و ارادت خاص شهریار به امیرمؤمنان، حضرت علی علیه‏السلام ، رنگ دیگری دارد و سبب شده است معروف‏ترین، زیباترین و گیراترین اثر خود، یعنی علی ای همای رحمت را بسراید که خواندن  آن، آدمی را منقلب می‏کند
ماجرای خواب آیت الله مرعشی که این مجتهد عالی قدر در خواب دیده بودند که استاد شهریار شعر علی ای هماد رحمت (برای خواندن شعر کلیک کن ) را در محضر امیر  المومنین می خواند  مشهور است
علاوه بر شعر علی ای همای رحمت استاد قطعه دیگری با مطلع (علی آن شیر خدا شاه عرب) را در شان امام علی (ع) سروده استاد شهریار اراخاصی هم به سرور وسالار شهدا داشته  واین ارادت را دراشعار خود نشان داده
يا رب منه بو لحظه دى بير عمر ايله يارى
عشقونده سنون جان ويرورم هر ندن عارى
قان قان دي ین او خلار، يا غیرى ائیله، هوادن
اوز دوند روب او خلار منه ، منده سنه سارى
یا در سروده دیگری چنین می گوید
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
کوی دل با کاروان کربلا دارد حسین
استاد شهریار درباره غیبت امام زمان هم چنین سروده است
یارب آن یوسف گم ‌گشته به من بازرسان
تا طرب خانه کنی بیتِ حَزَن بازرسان
ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف
این زمان یوسف من نیز به من بازرسان
رونقی بی گل خندان به چمن باز نماند
یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان
از غم غربتش آزرده خدایا مپسند
آن سفرکردۀ ما را به وطن بازرسان
ای صبا گر به پریشانی من بخشائی
تاری از طره‌ی آن عهد شکن بازرسان
«شهریار» این دُر شهوار به دربار امیر
تا فشاند فلکت عقد پرن بازرسان
شهریار و امام حسین

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

از حریم کعبه ی جدش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش ازین ها حرمت کوی منا دارد حسین

پیش رو راه دیار نیستی، کافیش نیست
اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین

بسکه محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

رخت و تاراج حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب
ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین

سروران، پرانگان شمع رخسارش ولی
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین

سر به قاچ زین نهاده، راه پیمای عراق
می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین

او وفای عهد را با سر کند سودا ولی
خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین

دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا
با کدامین سر کند، مشکل دوتا دارد حسین

سیرت آل علی (ع) با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین

بعد ازینش صحنه ها و پرده ها اشک است و خون
دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین

ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار
کاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین
  خاتمه
باید گفت آنچه باعث شده است که شهریار مورد متوجه عام وخاص قرار گرفته رازش  دراین است که شهریار سعی نکرده است فقط شعر بسازد و تخیلات خود را وارد شعر کند بلکه شهریار تمام اشعار خود را زندگی کرده وهمه اشعار او از زندگی واقعی نشاط میگیرد
 آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا


برچسب‌ها: شهریار
[ دوشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۲ ] [ 18:38 ] [ اسماعیل ]

درباره وبلاگ

در این وبلاگ مطالب قرآنی و اهل بیت ، زندگی نامه بزرگان دینی و موضوعات مذهبی  منتشر میشود . از کلیه عزیزان در خواست داریم ما را یاری فرمائید .
این وبلاگ  در ستاد ساماندهی پایگاههای اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به ثبت رسیده است